نقد و بررسی کامل دکتر استرنج در مولتی ورسی از جنون
اولین فیلم دکتر استرنج یکی از آن فیلم های خوب مارول با ارجاعات فراوان و سکانس های عجیب و غریب بود که با سرعت جای خود را در دل طرفداران باز و کاراکتر اصلی این فیلم یعنی دکتر استیون استرنج را تبدیل به یکی از محبوبترین اونجرها کرد. دکتر استنرج شاید یک فیلم کامیک بوکی بلاک باستری باشد اما به نظر من روایت زخم هایی است که هیچ وقت خوب نمی شوند و درس هایی که درد و رنج به همراه دارند.
استیون استرنج به عنوان یک جراح حازق در دنیای خیالی مارول، همانطور که در فیلم اول دیدیم با از دست دادن دست هایش در یک تصادف جاده ای، راهی سفری می شود که دیگر بازگشتی برای یک جراح مغز و اعصاب ندارد و تبلور شخصیت جدیدی است که قرار است محافظ زمین در برابر تهدیدات جادویی باشد. او پس از اینکه با فرد باستانی(The Ancient One) ملاقات می کند در یک دوگانگی عظیم میان اعتقاداتش و حرف های عجیب و غریبی که کامار تاجی ها می زدند قرار می گیرد تا اینکه ناگهان خود را غرق در دنیاهایی می بیند که هیچ توضیح منطقی برای آن ها وجود ندارد. البته من امروز نمی خواهم در مورد فیلم اول صحبت کنم، پس بدون اتلاف وقت به سراغ مولتی ورسش می رویم!
مولتی ورس و دیگر هیچ
مولتی ورس منشوری از احتمالات بی پایان است، جایی که یک انتخاب می تواند به بی نهایت واقعیت دیگر منشعب شود و جهان های جایگزینی را از آنچه که شما می شناسید ایجاد کند. جایی که مفاهیم آشنایی که در ذهنمان داریم، رنگ می بازند و منطق به بازی گرفته می شود. مولتی ورس روایت کیهانی است که در آن دنیاها بر روی هم سوار شده اند و هر آنچه ممکن است در آن رخ داده تا مفهوم واقعی “بودن” یا “شدن” محقق شده باشد.
اولین آشنایی جدی ما با مولتی ورس، نه در اولین فیلم دکتر استنرج بلکه در سری انیمیشنی چه می شد اگر…؟(What if) بود. در این سریال انیمیشنی که دیدن آن را برای کسانی که می خواهند فیلم جدید دکتر استرنج را ببینند یا به دنیای سینمایی مارول علاقه دارند، واجب می دانم، روایت هایی را از زبان یک واچر(Watcher) می شنویم که ناظر بر داستان قهرمانانی است که در زمان اشتباه یا در یک جای اشتباه قرار گرفته اند و همین موضوع سبب شده است تا دنیایی که در آن هستند با آنچه ما تا کنون شاهد آن بودیم به کلی متفاوت باشد. این موضوع سر منشا داستان ها و کاراکترهایی است که گاهی از داستان اصلی هم جذاب تر هستند و اتفاقاتی را رقم میزنند که بسیار عظیم اند. برای مثال داستان “چه می شد اگر اولتران پیروز می شد؟” یکی از آن داستان هایی که است که حتی در مدیوم کارتون انیمیشنی هم مرا میخکوب خود کرد، حال شما تصور کنید چنان عظمتی را در قالب یک فیلم لایو اکشن ببینیم.
صحبت از مولتی ورس تمامی ندارد و به نظر من مارول می تواند برای مدت ها به داستان های جذاب مرتبط با این موضوع بپردازد؛ بطوریکه حتی اگر مارول در این فاز هم ماجرای مولتی ورس را تمام نکند و چند فاز دیگر به داستان های حواشی آن ادامه دهد من به شخصه خرده نخواهم گرفت، ولی روزگاری همانند حماسه سنگ های بی نهایت(Infinity Stones Saga)، مولتی ورس هم به پایان می رسد؛ مولتی ورس خود تنها بخش بسیار کوچک از دنیای بزرگتری است که مارول آن را با نام آمنی ورس (OMNIVERSE) در کامیک ها معرفی کرده است که حتماً در مطلبی به صورت کامل در مورد آن صحبت خواهم کرد.
بینهایت جهان، بینهایت امکان
ماجرا از آنجا شروع می شود که استرنج در خواب خود را همراه با دختری با نام امریکا چاوز می بیند. این دو در آن خواب به دنبال کتاب ویشانتی(The Book of the Vishanti) هستند که نقطه مقابل کتاب دارک هولد(Darkhold) است. دارک هولد در قالب یک کتاب نفرین شده و پر از طلسم های سیاه را ما در دنیای سینمایی مارول دو بار پیش از این، یک بار در سریال مامورین شیلد(Agents of S.H.I.E.L.D) و بار دیگر در سریال واندا ویژن(Wanda Vision) دیده بودیم. البته کتابی که در مامورین شیلد شاهد آن بودیم به نظر تقلبی می رسد چون همانطور که در سریال واندا ویژن دیدیم، این کتاب در دنیای کنونی مارول در اختیار آگاتا هاکنس(Agatha Harkness) بود که پس از مبارزه او با واندا، به دست واندا افتاد.
در ادامه فیلم معلوم می شود ماجرا جویی دکتر استرنج در ابتدای فیلم تنها یک خواب نبوده و ظاهراً داستان از این قرار است که دختری که استیون استرنج در خواب دیده بود یعنی امریکا چاوز، تنها فردی است که توانایی سفر در مولتی ورس را دارد و این بین فردی در صدد است تا توانایی های او را برباید. استنرج که در ابتدا صحبت های او را قبول نمی کند، اما پس از اینکه با جنازه دیفندر استرنج(Defender Strange)(نسخه ای از دکتر استنرج اما در دنیایی دیگر) مواجه می شود، در میابد که ماجرا جدی است و خطر بزرگی این دختر نوجوان را تهدید می کند.
استرنج برای یافتن کسی که بتواند او را در این مسیر پر مخاطره همراهی کند، دست به دامان واندا می شود، چون حس می کند ابعاد ماجرا و اهمیت موضوع به حضور قهرمانان دیگری هم نیاز دارد. اما متأسفانه استرنج خود را مقابل مادری به شدت افسرده می بیند که کتاب نفرین شده دارک هولد مسمومش کرده، و حال حاضر است همه چیز را برای رسیدن به فرزندانش فدا کند. فرزندانی که هیچوقت در دنیای او وجود خارجی نداشته و زاده تخیل و جادوی قدرتمندی بوده اند که از کودکی در درون واندا ریشه داشته. مولتی ورس هم آنقدر بزرگ هست که در جهانی لابه لای بینهایت جهان دیگر واندایی وجود داشته باشد که دقیقاً فرزندانش شکل همان بجه هایی باشد که واندا با جادو خلق کرده بود. البته برای واضح تر شدن مفهوم مولتی ورس در ذهن شما باید اضافه کنم بینهایت دنیا هم وجود دارد که بچه های واندا در آن شکل دیگری هستند×!
داستان بد قِلِق
این داستان تا حدی من را به یاد کامیک بسیار معروف (House of M) میاندازد که در آگوست 2005 در قالب یک رمان تصویری هشت قسمتی عرضه شده بود. این مجموعه کامیک که پس از حوادث مجموعه دیگری تحت عنوان “Avengers Disassembled” معرفی شده بود، روایتی تاریک در تاریخ مارول بود که جنون اسکارلت ویچ (Scarlet Witch) برای بازگرداندن فرزندانش را نشان می داد. البته از لحاظ بنیان داستانی این دو اثر به کل از هم متفاوتند ولی همانطور که از روند دنیای سینمایی مارول اطلاع دارید، معمولاً داستان های به نمایش در آمده در پرده بزرگ سینما حداقل برای مارول هیچگاه به اندازه کافی به کامیک ها وفادار نبوده اند.
مانند همیشه شخصیت پردازی کاراکترهای جدید بسیار ضعیف است و داستان به کاراکترهای قدیمی هم وفادار نبوده و در حق بسیاری از کاراکترها به وضوح اجحاف شده است. برای مثال وانگ دوست داشتنی که پس از بلیپ(Bleep) و غیبت دکتر استنرج برای پنج سال، تبدیل به جادوگر ارشد(Sorceress Supreme) شده است، در این فیلم توانایی مقابله با هیچ تهدید جادویی را ندارد و هر تلاشی که از سوی او صورت می گیرد، با شکست مواجه می شود. یکی دیگر از کاراکتر های اصلی که داستان این فیلم بر پایه توانایی های او بنا شده است، بک استوری قابل قبولی ندارد و به نظر من مخاطب نمی تواند با او همزاد پنداری کند؛ حتی نکته ای که بسیار به آن توجه کردم این بود که در هیچ کجای داستان دیالوگ قابل قبولی برای او نوشته نشده بود و امریکا چاوز بیشتر شبیه به کاراکترهای جانبی می ماند.
البته من برای نقد فیلم دوم دکتر استرنج به قول معروف، شمشیر را از رو بسته ام، اما داستان فیلم در کلیت بسیار جذاب و غیر منتظره بود و تمام پیش بینی های من را در هم شکست. معرفی ایلومیناتی یکی از آن نقطه های شیرین داستان بود که پیش از دیدن فیلم، برای رسیدن به آن لحظه شماری می کردم. البته می بایست از تیم مارکتینگ مارول گلایه کنم که این موضوع را در همان تریلرهای اولیه برایمان اسپویل کرده بودند وگرنه به شخصه اگر بدون اطلاع قبلی ناگهان دکتر اگزاویر را در این فیلم می دیدم می توانستم حتی نمره بالاتری به این فیلم بدهم. البته از این موضوع نمی شود گذشت که حضور کاپیتان مارول در این انجمن بسیار عجیب بود چرا که اعضای ایلومیناتی در داستان های کامیک، عمدتاً کاراکتر های باهوش هستند و کاپیتان مارول با هیچ معیاری باهوش محسوب نمی شود.
آقای خیلی کم شگفت انگیز
یکی از غافلگیری های جذاب این فیلم البته حضور جیم هالپرت از سریال آفیس به عنوان آقای شگفت انگیز(Mr Fantastic) است که به نوعی فن کستینگ(Fan Casting) محسوب می شود. یعنی طرفدارها مدت ها با فوتومونتاژ کله جان کیرزینسکی(John Krasinski) را روی آقای شگفت انگیز می انداختند و هیچ کس فکرش را نمی کرد که روزی کوین فایگی با این موضوع موافقت کند، چه برسد به اینکه ناگهان در سینما ظاهر شود و دل طرفداران را حسابی ببرد. البته داستان به او هم وفادار نیست و واندا در کسری از ثانیه او را تبدیل به زباله پلاستیک می کند. شخص رهبر اینهیومن ها(Inhumans)، بلک بولت کبیر هم در این فیلم حضور دارد که به او هم شانسی در مقابل واندا نمی دهند. همانطور که آقای شگفت انگیز اشاره می کند، این کاراکتر به حدی زیادی قدرتمند(Over Powered) است که می توان با گفتن یک کلمه “اِهِم” ساده، اسکارلت ویچ و احتمالاً هر آنچه در پشت او قرار گرفته را در لحظه ای بخار کند. البته از حق نگذریم که خلاقیت و جسارت سم ریمی برای انجام دادن چنین کاری بسیار تحسین بر انگیز بود و نشان می داد در این فیلم واندا به چه قدرت خارق العاده ای دست یافته است.
یکی از انتقادات جدی من به این فیلم در ارتباط با همین مبارزاتی است که واندا با جمعی از جادوگران در کامارتاج و سپس در بنیاد باکستر با ایلومیناتی داشت. برای مثال مبارزه در کامارتاج به نظر من تعداد جادوگرانی که برای مقابله با واندا آماده می شدند بسیار کم بود و جادوگرانی که از لندن و هنگ کنگ با پورتال به کامارتاج آمده بودند خیلی کلیشه ای و لوس بودند. شما همین سکانس را با یک فیلم درست و حسابی مانند ارباب حلقه ها و تنشی که در قلعه هلمز دیپ در فیلم دوم برقرار بود مقایسه کنید؛ همه المان ها در ابتدای فیلم آبکی هستند و مبارزات بسیار خلاصه و ساده پیاده شده است. سکانس مبارزه با نت های موسیقی که دیگر به نظر من یک افتضاح به تمام معنا بود و شخصاً در تمام طول مدت مشاهده فیلم آرزو می کردم دکتر استرنج یکی از آن حرکت های خفن EndGame را که روی تانوس پیاده کرده بود، اینجا هم پیاده کند ولی وا حسرتا که کارگردان یا نویسندگان خلاقیت کافی برای پیاده سازی چنین سکانس هایی نداشته اند.
ریمی دوست داشتنی
البته از حق نمی توان گذشت که کارگردانی سم ریمی، خارق العاده است و با وجودی که من فیلم را به صورت پرده ای دیده ام ولی زیبایی سکانس ها در تمام طول فیلم من را محصور خود کرده بود. این جا بود که تصور کردم اگر میشد این فیلم را به صورت سه بعدی در سینما ببینم احتمالاً عاشق آن می شدم ولی متأسفانه ما هم مانند بسیاری از طرفداران پر و پا قرص مارول به سینماهای سه بعدی که خیر سرمان همین سینما معمولی هم دسترسی نداریم و با وجود اینکه جزو جامعه هدف مارول قرار نمی گیریم چون پولی برای توسعه فیلم های مارول خرج نکرده ایم، اما بازهم این کاراکترها بخش بزرگی از کودکی ما هستند و حق داریم کمی سخت گیر باشیم.
فیلم پر است از ارجاعات به فیلم های قدیمی تر سم ریمی مثل “The Evil Dead”. حتی نحوه فیلمبرداری و شات هایی که در فیلم شاهد آن هستیم همگی از گذشته سم ریمی و تجربیاتش در فیلم های قبلی می آیند. حتی بروس کمپبل(Bruce Campbell) هم مانند سه گانه اسپایدرمن سم ریمی در این فیلم هم حضور دارد و نقش پیتزا فروشی را بازی کرده است که دکتر استرنج او را طلسم می کند تا مانند فیلم The Evil Dead، یکی از دستانش مدام او را کتک بزند.
حال که صحبت از دوستان سم ریمی شد، بد نیست از دَنی اِلفمن هم که آهنگساز این فیلم است صحبت کنیم. این آهنگساز آمریکایی که اتفاقاً یکی از دوستان سم ریمی نیز هست و کار بروی موسیقی متن سه گانه اسپادرمن را در کارنامه خود دارد در این فیلم هم سنگ تمام گذاشته و از لحاظ صوتی فیلم را به یک بلوغ نسبی رسانده است هرچند که با هیچ معیاری آن را نمی توان اپیک خطاب کرد.
در نهایت برای جمع بندی می توانم بگویم، دکتر استرج در مولتی ورسی از جنون، یک فیلم خوش روند و هیجان انگیز است که حتی ارزش چندین بار به سینما رفتن را هم دارد و پر شده است از حس های خوبی که سم ریمی خوب می داند چطور به ما القا کند ولی این فیلم با یک اثر سینمایی شاهکار و تمام عیار فاصله جدی دارد. من فکر می کنم دیگر مارول در دوران اوج نیست و بسیار با معیارهای خود در فازهای قبلی فاصله گرفته است. شاید هم ما قبلاً سطح انتظارمان پایین تر بود و آمدن فیلم های مانند Infinitie War آن را به شکل باور نکردنی افزایش داد؛ هرچه که هست این روزها دیگر مانند قدیم از پای فیلم های مارول راضی بلند نمی شویم و یک جایی در دلمان آرزو می کنیم که ایکاش فلان موضوع اینطور یا آنطور می شد×!
تمام
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.