خدایان باستانی چه خوابی برای فاز چهارم مارول دیده اند؟
گاهی ردپای اسطوره ها را می توان در لابه لای ورقه های تاریخ جستجو کرد. افسانه هایی که منبع الهام بسیاری از نویسندگان در اعصار مختلف بوده اند. فرقی هم نمی کند کجای این کره خاکی زندگی کرده اید، شاید شما هم برخی از این داستان ها را در کودکی شنیده و ساعت ها غرق دلاوری شخصیت هایی شده باشید که از هزاران سال پیش فقط چند خط داستان و چند درس مهم در زندگی از آن ها به یادگار مانده است.
برای جک کِربی اسطوره ای اما این داستان ها 45 سال پیش روایت جاودانگانی شد که امروز یکی از موفق ترین کارگردانان مستقل دنیا که اتفاقاً دو اسکار هم در کارنامه خود دارد در تلاش است تا به این روایت رنگ و رویی تازه ببخشد و آن را در پرده نقره ای سینما در قالب سرگذشتی از تاریخ بشریت حداقل از دید مارول و نگاه جدیدی به گوناگونی های نژادی به تصویر بکشد.
ماجرای جاودانگان(ETERNALS) و نحوه خلق آنها به اوایل دهه هفتاد میلادی باز می گردد، درست زمانی که جک کربی افسانه ای از انتشارات مارول بیرون آمده و به DC پیوسته بود تا فصل جدیدی از آنچه امروز تاریخ کامیک بوک می نامیم را خلق کند. این فصل هم چیزی نبود جز خدایان جدید(NEW GODS) که به نظر شخصی بنده یکی از جذاب ترین آرک های داستانی است که به دنیای ابرکهکشانی DC مفهومی تازه می بخشید و کاراکترهای خاص و پیچیده ای مانند Orion و Darkseid را به این سری معرفی می کرد که اگر از دنبال کنندگان داستان های کامیک باشید احتمالا به خوبی آنها را می شناسید. دارک ساید را احتمالاً باید در کات جدیدی از انجمن عدالت (Justice League) که توسط زک اسنایدر منتشر شده است دیده باشید.
کربی بزرگ البته نتوانست به خاطر کنسل شدن آن سری کامیک، داستان مورد علاقه خود را در DC تمام کند و مشخصاً به دلیل قوانین کپی رایت نمی توانست کاراکترهای جدید را با خود به مارول ببرد؛ علاقه زیاد او به خدایان کیهانی اما برای مارول خط داستانی جذابی شد که امروز آن را با نام جاودانگان(ETERNALS) می شناسیم.
جاودانگان که قرار است آغازگر فاز چهارم از فیلم های مارول باشد داستان خود را اینگونه آغاز می کند که ظاهراً میلیون ها سال پیش در آغاز کیهان، قبل از شکل گیری 6 تکینگی که آن ها را با نام سنگ های بینهایت(Infinity Stones) میشناسیم، موجوداتی با نام سلستیال ها می زیسته اند. آریشم(Arishem) نخستین سلستیال، اولین خورشید را در جهان خلق و نور را به کیهان هدیه می کند تا زندگی آغاز گردد. ابتدا همه چیز در ثبات و هامونی ادامه می یابد تا روزی گونه ای از شکارچیان درنده از اعماق تاریک کهکشان با نام منحرفان(Deviants) پدید می آیند و کیهان غرق در آشوب می کنند. برای بازگرداندن روند طبیعی خلقت، آریشم جاودانگان، قهرمانان افسانه ای از سیاره المپیا را برای مقابله با آنها می فرستد.
من به شخصه داستان های عظیم مارول را که به دنبال کنکاش دلایل خلقت و پاسخ به بسیاری از سوالات بنیادی است را بسیار می پسندم و جاودانگان را می توان از این دست فیلم ها دانست که سوالات بسیاری در ذهن بیننده ایجاد و تلاش می کند در روند فیلم به این سوال ها به خوبی پاسخ دهد. البته این پاسخ زمانی شایسته است که روند قبلی را خراب نکند و کلوئی ژائو به خوبی از پس به تصویر کشیدن داستانی برآمده است که می تواند قدم بعدی مارول برای خلق یک حماسه جدید باشد. حماسه ای که فراتر از بشکن تانوس می رود و سبب می شود برای 2 ساعت و 37 دقیقه همه اتفاقات قبلی را فراموش کنید و خطری در مقابل قهرمانان داستان ببینید که شاید حل کردن آن از پس اونجرهای دوس داشتنی مان هم برنیاید.
وقتی خدایان روی زمین راه می روند
ایمان و باور جاودانگان به خالق خود یعنی آریشم بی پایان است. اما همانطور که داستان دلاوری ها در جای جای تاریخ نشان داده است هر برده ای روزی زنجیر اسارتش را می شکند و قهرمانان جدید ما هم در این داستان از این قائده مستثنی نیستند. اِیجَک(Ajak) اولین جاودانه ای است که به هدف آریشم شک و این موضوع را با ایکاروس که تنها فردی است که از هدف اصلی ماموریت آگاه بوده مطرح می کند. اما ایکاروس نمی خواهد به آریشم خیانت کند و تنها راه برای پنهان کردن این موضوع را در کشتن پیامبر جاودانگان یعنی ایجک می بیند.
با کشته شدن ایجک، راه ارتباطی جاودانگان با آریشم موقتاً قطع می شود تا نهایتاً آریشم سرسی را برای جایگزینی ایجک برای ارتباط انتخاب می کند و با فراخواندن وی، دلیل اصلی ماموریت جاودانگان را به او توضیح می دهد. او می گوید که جاودانگان را در جایی به نام کوره جهان(World Forge) و با هدف فراهم کردن شرایط سیاره های میزبان برای تولد سلستیال ها خلق کرده است؛ او ادامه می دهد که هر میلیارد سال یک بار باید سلستیال جدیدی برای حفظ چرخه کائنات خلق شود و آریشم این کار را با کاشتن دانه سلستیال ها در سیاره هایی که توانایی میزبانی گونه های هوشمند را دارند انجام می دهد. او در جواب نگرانی سرسی برای انسان ها، پایان یافتن یک زندگی را آغازگر زندگی دیگری می نامد و توضیح می دهد که جهان ماحصل مبادله دائم انرژی و چرخه بی پایانی از خلقت و از بین رفتن است. و در این چرخه سلستیال ها از همیت بالاتری برخوردارند چرا که سلستیال ها به کمک انرژی که از سیاره مادر برداشت می کنند، در نهایت ستاره هایی می آفرینند که نور و زندگی کافی را برای شکل گیری کهکشان های جدید فراهم می کند.
برای درست کردن یک املت…
مطرح کردن چنین مسئله اخلاقی را شاید بتوان یکی از نقاط قوت فیلم دانست. موضوعی که به هیچ وجه پیش از دیدن فیلم انتظار آن را نداشتم ولی سوال اینست که آیا در ادامه روند فیلم توانسته است از این آزمون اخلاقی نمره قبولی بگیرد؟ به نظر من این طور نیست. وقتی فیلم را دیدم، نمرات منتقدان در راتن را بهتر درک کردم هرچند که هنوز هم با آن مخالف هستم که در ادامه همین مطلب به این موضوع می پردازم. با توجه به روند فیلم هیچ یک از جاودانگان در حقیقت دلایل قابل قبولی برای متوقف کردن چرخه برآمدگی(Emergence) نداشتند. فیلم بارها با نشان دادن خشونت انسان نوین و تقابل تفکرات دروگ(Druig) با چنین رفتار بدوی سعی در نکوهش ساکنان این کره خاکی دارد و نویسنده هیچ دلیل قانع کننده ای به مخاطب خود ارائه نمی دهد که به واسطه آن انسان ها مستحق نجات باشند. شاید حتی اگر من فیلم های قبلی را ندیده بودم دلم برای منحرفان (Deviants) بیشتر می سوخت که برای ابدیت در چرخه بی پایانی از شکار شدن به دست اسباب بازی خدایان غول پیکر گیر افتاده اند و پدری که دیگر فرزندانش را دوست ندارد.
این مریض را باید دکتر می دید!
به عنوان یک طرفدار قدیمی مجله های کامیک بوک وقتی چنین اتفاقات بزرگی در دنیای مارول رخ می دهد بی صبرانه انتظار دارم برخی از کاراکترهای دوست داشتنی مان را در کشمکش فیلم ببینم. برایم غیر قابل باور است که مثلاً واندا شهری را مدت ها به اسارت خود بگیرد و جادوگر ارشد(Sorcerer Supreme) متوجه این موضوع نشود. حتی اینطور که من خوانده ام ظاهراً قرار بوده تبلیغات های عجیبی که در خلال سریال وانداویژن پخش می شود و بیانگر خاطرات زندگی اوست بخشی از تلاش دکتر استرنج برای مقابله با هگز مجیک(Hex Magic) واندا باشد و با وجود اینکه این سریال با یک شیب رو به بالا در حال بهتر شدن بود در کمال ناباوری سلسله اتفاقات سبب شد اخرین قسمت بسیار آبکی از آب دربیاید!
جاودانگان(ETERNALS) هم به نظر من از این قائده مستثنی نیستند. هیچ کس نمی تواند من را قانع کند که ممکن است چنین بحران عظیمی در کره زمین رخ بدهد و هیچ یک از کاراکترهای دنیای مارول متوجه آن نشوند. فیلم جاودانگان به خوبی چهارچوب های جدیدی برای دنیای سینمایی مارول تعریف کرد ولی علی رغم اشارات فراوان به نام هایی همچون اودین، ثور، استیو راجرز و حتی تانوس در فیلم، خبری از پیوستگی دنیای این فیلم ها وجود ندارد و گویی این اتفاقات در سیاره ای دیگری رخ می دهد.
از سوی دیگر پس از منتشر شدن سریال لوکی و اخیراً سریال What if انتظار طرفداران از دنیای مارول برای ادغام هرچه بیشتر دنیایی که داستان در آن رخ می دهد، بسیار بیشتر هم شده است. گویی مارول بعد از موفقیت EndGame به دنبال یافتن فرمول جدیدی برای موفقیت است و این فرمول هرچه که هست به مزاق طرفداران خوش نیامده و روند افولی فیلم های مارول یکی پس از دیگری ادامه یافته و پس از فیلم بسیار بد Black Window اینبار قرعه بدنامی و عدم رضایت منتقدین سینما به نام کلوئی ژائو خورده است.
برای مثال در What if شخصیت Ultimate Ultron در قسمت هشتم این سریال پس از دو نیم کردن تانوس و بدست آوردن سنگ های بینهایت(Infinity Stones) به سرتاسر کیهان می رود و تمامی موجودات زنده دنیای خود را از بین می برد تا جایی که نهایتاً خود را تنها در دنیایی تاریک و خالی می بیند، اما نمی دانم چرا در این داستان خبری از سلستیال های عظیم الجثه برای به چالش کشیدن قدرت او نیست. یا اگر قسمت دوم محافظان کهکشان(Guardians of the Galaxy) را دیده باشید احتمالاً به یاد دارید که پدر پیترکوییل هم یک سلستیال بود و چند کاراکتر با توانایی های بسیار محدود در نهایت ساده تر از آنچه من فکرش را می کردم او را شکست می دهند، ولی وقتی همین کاراکترها با سیل دیگری از ابرقهرمان های دیگر ترکیب می شوند، باز هم قدرت کافی برای شکست دادن تانوس را ندارند. بالاخره مارول باید تصمیم بگیرد سلستیال ها عظیم تر و خطرناک تر هستند یا تانوس؟
دهان منتقدان را نمیشود بست.
ریچارد برودی منتقد نیویورکر فیلم جاودانگان را رژه چهره های بدون تجربه می خواند؛ منتقد دیگری از شیکاگو سان تایمز این فیلم را قابل فراموش ترین فیلم دنیای سینمایی مارول معرفی می کند؛ دیگری استفاده از جلوه های ویژه زیاد را مانعی برای ارتباط عاطفی با قهرمانان بر می شمرد. یکی دیگر می گوید 10 کاراکتر نا آشنا برای 157 دقیقه زمان پخش فیلم بسیار زیاد است؛ حتی کار به جایی می کشد که یکی از منتقدان، این فیلم را به یک خمیازه بلند تشبیه می کند! اما هرکدام چقدر درست می گویند؟
اگر هم اکنون در حال مطالعه این مطلب هستید احتمالاً این فیلم را چه بر روی پرده سینما و چه به صورت پایرت شده در خانه دیده اید و مطمئن هستم شما هم مانند بنده هیچ یک از انتقادات بالا را نخواهید پذیرفت. به نظر من بازیگران این فیلم به خوبی انتخاب شده اند و هر یک به نوبه خود اجرای قابل قبولی را در فیلم به نمایش می گذارند که اگر آنها را مستحق جایزه خاصی ندانم، نمی توانم به نوع بازیگریشان ایرادی وارد کنم. شاید فقط بتوان گفت برخی از کاراکترها مثل کیت هرینگتون (Kit Harington) و آنجلینا جولی(Angelina Jolie) در این فیلم به سبب جهت گیری داستان مهجور مانده اند و داستان نتوانسته حق مطلب را در مورد آنها ادا کند. شاید هم بتوان ایراد کوچکی به برایان تایری هنری(Brian Tyree Henry) در نقش فاستوس گرفت که نتوانسته است به خوبی اشتیاق به دانش را در فیلم به نمایش بگذارد و بیشتر شبیه یک جادوگر دیگر در دنیای مارول است تا یک دانشمند نابغه!
منتقدی هم که از جلوه های ویژه فیلم ناراضی است، مشخصاً فیلم اشتباهی را برای دیدن انتخاب کرده و احتمالاً انتظار فیلمی با حال و هوای Nomadland را داشته است. جلوه های ویژه کامپیوتری این فیلم بر عهده استودیو Industrial Light & Magic بوده که از سال 1977 در این صنعت مشغول به کار است و تقریباً در اکثر فرانچایزهای معروف دستی داشته که نتیجه آن هم تا به امروز 16 جایزه اسکار ناقابل بوده است.
البته نکته مثبت ماجرا این است که طرفداران از فیلم راضی بوده اند و همین موضوع فاصله امتیاز دهی بین منتقدین و مخاطبان را بسیار زیاد کرده است به طوریکه حتی Erik Kain از فوربز این موضوع را دستمایه مقاله ای کرده است که می توانید آن را در اینجا بخوانید. او در این مقاله تنها ایراد فیلم را در عدم مشارکت جاودانگان در ماجرای تهاجم تانوس می داند و دلایل نویسنده برای پاسخی که سرسی برای عدم حضور جاودانگان در اتفاقات ناگوار پیشین به دین ویتمن می دهد را ناکافی می داند، چرا که اریک کین معتقد است بشکن تانوس با برنامه ریزی کیهانی سلستیال ها تعارض منافع دارد.
آیا برای این آمده ای آقای ویتمن؟
بر اساس آنچه تا امروز کمپانی دیزنی از دنیای مارول در پلتفرم دیزنی+ منتشر کرده است می دانیم که تم کلی فاز چهارم دنیای سینمایی مارول، مولتی ورس یا همان جهان های موازی خواهد بود که احتمالا با فیلم بعدی مردعنکبوتی(Spiderman) به اوج خود می رسد و نهایتاً مارول با فیلم Doctor Strange in the Multiverse of Madness پاسخ های قابل قبولی به سوالات پیش آمده در ذهن طرفداران در مورد آن خواهد داد.
البته جالب اینجاست که بر خلاف رویه پیشین مارول، اینبار شخصیت منفی اصلی این دنیای کامیک بوکی برای فاز چهارم مشخص نیست و اتفاقاتی که اخیراً در سیر داستانی افتاده است نشان از این دارد که تهدیدات زیادی در مقابل قهرمانان ما وجود دارد که مشخص نیست کدام یک جدی تر است.
از سویی با اتمام سریال لوکی متوجه شدیم که کَنگ فاتح(Kang the Conqueror) می تواند یکی از نامزدهای شخصیت منفی اصلی این فاز باشد که قرار است در فیلم Ant-Man and the Wasp: Quantumania هم حضور داشته باشد. کنگ کاراکتر بسیار قدرتمندی است که به تنهایی دنیای مولتی ورس مارول را پیش از آنکه ما حتی با آن آشنا شویم فتح کرده است. او مسبب راه اندازی سازمانی با نام مرجع واریانس زمانی یا همان TVA معروف است که مدت ها کل دنیای مارول را بر اساس خواسته گونه مهربان تری از کنگ که خود را، او که می ماند(He Who Remains) معرفی می کند، گروگان گرفته بود. فردی که چنان دانش عظیمی دارد که می تواند دنیایی را خلق کند که در آن سنگ های بینهایت(Infinity Stones) چیزی بیشتر از چند سنگ معمولی براق نیستند؛ در حالی که با منتشر شدن سریال What if می دانیم این سنگ ها حتی دنیای ورای جهان مارول هم که واچرها در آن زندگی می کنند، ابزارهای قدرتمندی برای مبارزه با یک موجود ابرکهکشانی محسوب می شوند.
از سوی دیگر با معرفی سلستیال ها و مخصوصاً آخرین فیلم این فاز یعنی چهار شگفت انگیز(Fantastic Four) گمانه زنی در مورد گالاکتوس(Galactus) هم بیشتر شده است. با وجود اینکه گالاکتوس از نژاد سلستیال ها نیست، جزو خدایان کیهانی عظیم الجثه ای محسوب می شود که به احتمال زیاد مارول برای عظیم تر کردن ابعاد اتفاقات در دنیای خود بدون شک به این سمت نیز حرکت خواهد کرد.
معرفی اِروس(Eros) یا همان Starfox، برادر تانوس،با بازی هری استایلز(Harry Styles)، که بدون شک یکی از قوی ترین جاودانگان دنیای مارول است هم می تواند اتفاقات مختلفی را در آینده رقم بزند که پیش بینی در مورد آن احتمالاً غیر ممکن است مگر اینکه کوین فایگی(Kevin Feige) مدیر استودیوهایی مارول را از نزدیک بشناسید و از او شخصا در مورد برنامه هایش بپرسید!
جذاب ترین بخش این فیلم اما برای من معرفی Black Knight با بازی کیت هرینگتون (Kit Harington) بود که در فیلم نقش کوتاهی داشت. در سکانس نمایش داده شده بعد از تیتراژ فیلم او را در حالی می بینیم که می خواهد جعبه قدیمی بزرگی را باز کند که بروی آن عبارت لاتین “mors mihi lucrum” نقش بسته که به فارسی “مرگ پاداش من است” ترجمه می شود. درون این جعبه اما شمشیر جادویی قدیمی است که با نام Ebony Blade که توسط مرلین و سر پرسی(جد دین ویتمن) ساخته شده است. این شمشیر یکی از قدرتمند ترین سلاح های دنیای مارول می باشد و به شکلی طراحی شده است که هر چیزی را هر مقدار هم که سخت باشد می برد. البته سورپرایز این بخش پایانی صدای ماهرشالا علی است که از دین ویتمن میپرسد “آیا برای این آمده ای آقای ویتمن؟”
ماهرشالا علی که مدت هاست برای نقش BLADE انتخاب شده است اما تا به حال ارجاع مستقیمی در دنیای سینمایی مارول نداشته و این اولین باری است که اریک بروکس نیمه انسان/نیمه خونآشام با یکی از کاراکترهای مارول ارتباط برقرار می کند و صدای او را می شنویم.
در نهایت خلاصه مطلب می تواند این باشد که هنوز گمانه زنی برای آینده دنیای سینمایی زود است و باید چند فیلم کلیدی دیگر را ببینیم تا بتوانیم نتیجه گیری درستی از ادامه روند داستان داشته باشیم. کاراکترهای زیادی به جمع کاراکترهای قبلی اضافه شده اند در حالیکه چند کاراکتر دوست داشتنی مثل تونی استارک و استیو راجرز دیگر در دنیای سینمایی مارول نیستند.
نظر شما در مورد آینده دنیای سینمایی مارول چیست؟
کدام یک از کاراکترهای تأثیر گذارتر خواهند بود؟ کدام یک از فیلم ها خوب از آب درخواهند آمد؟
نقش منفی اصلی چه کسی خواهد بود و چه کسانی برای شکست دادن او مجبور به اتحاد خواهند شد؟
شما را با این سوال های اساسی و امکان ارتباط با دیگر طرفداران پر و پا قرص مارول در پایین همین پست تنها می گذارم. ممنونم که وقتتان را در اختیار من گذاشتید.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.